من منتظر مي مونم

تو به من برگشتي و گفتي :"من هنوز نمي دونم ميخوام بمونم يا‌ برم؟ و واسه اين که تکليف خودم رو با خودم روشن کنم ميخوام برم و شرايط اونجا رو باز هم بررسي کنم و بعد تصميم بگيرم. "

من بهت گفتم هر جور که احساس ميکني راحتي،تصميم گيري راجع به اين مسئله اصلاَ يه مسئله آسوني نيست که تازه خيلي هم سخته.

گفتي:" تا رفتنم خيلي نمونده و واسه اين مدت کمي هم که باقيه، نميخوام فکرم رو بيشتر از ايني که هست درگير کنم. واسه همين هم نميخوام باهات رابطه اي رو شروع کنم که يا تو بهونه‌ اي اضافي بشي براي برگشتنم! يا من براي تو يه دوست نيمه راه بشم که گذاشتم و رفتم. "

من بهت گفتم انشالله هر چي صلاحه و هر چي قسمت باشه، مسئله اي نيست،‌ميذاريم هر وقت که برگشتي و اگه قسمت بود خواستي اينجا بموني راجع بهش صحبت ميکنيم و فکر ميکنيم. "

ولي من بهت خيلي چيزهايي که تو فکرم بود رو نگفتم و فقط تو دلم به خودم گفتم: " دعا ميکنم که برگردي و بخواي اينجا بموني."

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

آخه چرا میپرسی چه مرگمه؟

چرا نداره اینجا ایرانه دیگه